قدس آنلاین- ساعت ۱۸ و ۲۰ دقیقه را نشان میدهد که هواپیمای بویینگ میپرد و مشهد میماند و چراغ هایش و ما اوج میگیریم. تا به فرودگاه کرمانشاه برسم، همه آن چه در ذهنم میگذرد، زلزله است. به کودکیام بر میگردم که دانش آموز ابتدایی بودم و به خاطر زلزله توی حیاط خانه پدری و مدرسه چادر زده بودیم. به گزارش زلزله سفید سنگ در فریمان فکر میکنم که برای گزارشش رفته بودم و کمبودها و قول و قرارها و حالا نمیدانم سرانجام آن مردم مصیبت دیده چه شده است.
•انگشت هایی که شکسته اند
هواپیما که در فرودگاه کرمانشاه مینشیند ساعت ۲۰ را نشان میدهد. در همان بدو ورود میتوان آمبولانس هایی را دید که مجروحان زلزله را به تهران منتقل میکنند. تاکسی میگیرم تا خودم را به دفتر نمایندگی آستان قدس رضوی برسانم. راننده از زلزله برایم میگوید و دو انگشتش را نشان میدهد که شکستهاند و میگوید بخیر گذشته است.
در مسیر فرودگاه باز هم آمبولانس میبینم و چند دقیقه بعد در دفتریم و پای صحبتهای سردار موحد، مسئول دفتر نمایندگی برای برنامه ریزی بیشتر مینشینیم. تقسیم کاری برای فردا میشود و من و همکارم محسن رحیمی عنبران همه تلاشمان این است که شبانه خودمان را به منطقه و سر پل ذهاب برسانیم، اما رایزنی چند نفره دوستان هم کارساز نیست و ناگزیر برنامه به صبح موکول میشود و ساعت ۹ راننده و ماشین در اختیارمان قرار میدهند تا راه بلدمان باشد. قرارمان اول سر زدن به ستاد کمک رسانی آستان قدس رضوی در محل ورزشگاه امام حسن قصر شیرین است. در مسیر ماشینهای دولتی و شخصی را میتوان دید که مقصدشان سرپل ذهاب است تا کمک هایشان را به زلزله زدگان برسانند. در گردنه پاطاق، ماشینهای راهسازی در حال کارند. سقوط دو تخته سنگ بسیار بزرگ از کوه موجب راهبندانی شده بود که حالا بر طرف شده است، اما هنوز هم میتوان اثرات آن را دید. به ستاد که میرسیم همه مشغولند. بارها میرسد و برای روستاهای شناسایی شده بارگیری میشوند؛ انواع کنسرو، پتو، لباس، کلوچه، آب، روغن، برنج و... به گفته دوستانی که برای شناسایی رفتهاند از روستاها غفلت شده است. بر اثر زلزله آب قصر شیرین قطع شده است. پسر جوانی از کرمانشاه را کوله به دوش میبینم که برای کمک آمده است، میگوید: دانشجوی پزشکی است، اما پاسخی که میشنود این است که به آوار بردار و تجهیزات نیاز است.
• شب هایی که در سرما میخوابیم
وانتهای آبی بارگیری میشوند تا به سمت روستاها بروند و ما هم تصمیم داریم با آنها همراه شویم تا به روستاها سری بزنیم، اما به دلیل تعداد بالای وانتها و زمانبر بودن، خودمان راهی میشویم. آن چه در این بین برایم جالب است، تماس هایی است که از مشهد دارم. دوستی تماس گرفته و میخواهد بداند اقلام ضروری چیست و دوستی دیگر از چند و چون آمدن برای کمک رسانی میپرسد و دیگری میخواهد بداند عکاسی کردن از منطقه چگونه است. سه راهی قله بلاغ اعظم را به سمت ازگله پیش میرویم در جادهای باریک و نسبتاً شلوغ باز هم در مسیر آمبولانس میبینیم و ماشین هایی که بار کمک دارند. در مسیر از کنار روستاهایی میگذریم که بیشتر خانههای آنها ریخته و صحنهای غم انگیزی را خلق کرده است. تریلری که در حال توزیع کمک است، توجه مان را جلب میکند. میایستیم و با مردم صحبت میکنیم؛ جوانی میگوید:دو شب است در سرما میخوابیم. اکنون نیاز به چادر داریم که نیست، نیاز به وسایل برای گرما داریم که نیست. مرد جوان دیگری میگوید این جا ۶ کشته داشتیم و خانههای زیادی خراب شده است و ما هم آواره شدیم، خدا کند به دادمان برسند؛ چون هوا این جا خیلی سرد میشود و زمستان هم در راه است.
پیرمردی که کنسرو و آب و نان دریافت کرده است هم میگوید: روستاها نباید فراموش بشوند؛ هم مواد غذایی نیاز داریم و هم هر خانواده یک چادر و پتو و این جور چیزها لازم دارد.
• اسم حرم امام رضا(ع) به آدم آرامش میدهد
پسر جوانی از روستای دوله خشک، چند کیلومتری همراهمان میشود. بعد از اینکه دوباره آدرس ازگله را از او میپرسیم، میگوید: وقت زلزله توی جاده به طرف خانه در حرکت بودیم که با رسیدن به نزدیک روستاها با خرابیها روبهرو شدیم. پسر جوان هم از کم لطفی به روستاها میگوید و در همان حال کوهی را نشانمان میدهد و میگوید: اسم کوه بمو است و پشت آن عراق است. از او درباره مشهد میپرسم، میگوید: خیلی اسم حرم امام رضا(ع) را شنیدم که میگویند به آدم آرامش میدهد، ولی خودم هنوز نتوانستم بیایم.
به شهر ازگله میرسیم با ۶۰۰۰ جمعیت. مردی راهنمایمان میشود. مرد درباره مشکلات میگوید: کمکی به ما نشده و بیش از همه چیز به چادر و لوازم گرمایشی و خوراک و نان نیاز است. پیرمرد ۸۰ ساله تشکر میکند که سراغشان را گرفتهایم و من ابراز امیدواری میکنم که همه مشکلاتشان حل شود.
نظر شما